48

ساخت وبلاگ

انگار روزهای آخر عمرم یا دنیا رسیده به آخر همش حسرت کارهایی رو میخورم که انجام ندادم... تو یونی همش تو خودم بودم در حالی که میتونستم کلی خوش بگذرونم هرچند روزهای خیلی خوبی هم بود که پر انرژی بودم... موقع نامزدی سر کار نرفتم و خونه نشین شدم که چی بشه؟؟؟  دوست داشتم کلاس آشپزی برم و غذاهای خوشمزه تازه یاد بگیرم... ارشد بخونم... کلاس خود آرایی برم... جلسه های گرافیک چقدددر دوست داشتم...کارم....

نمیدونم چرا ولی اصلا اهل انجام دادن بی انگیزه کاری نیستم... مثلا طراحی... کلی استعداد دارم و بهش علاقه دارم ولی خیلی وقت برا خودم انجام ندادم... دوست ندارم این حس من خیلی کارها میتونم بکنم که از زندگیم بیشتر لذت ببرم حیف اینهمه استعداد... حیف... نمیدونم این عادتم چطوری ترک کنم... دوست دارم یکم حوصله به خرج بدم و کلی کار از دستم بر میاد برا دل خودمم شده انجام بدم...

اون روز با میم میحرفیدم گفت اونم موقعی که پسرش کوچولو بود و خونه نشین شده بود حسرت روزهایی رو میخورد که شاغل بود و دیدم طبیعی که دلتنگ روزهای پر انرژی و اکتیو زندگیم بشم... پسرک یک ساله که بشه میرم دنبال یه کار نیم وقت... همه کارهایی که دلم میخواست انجام بدم محدودیت سنی و زمانی نداره میرم دنبالشون و از زندگیم لذت میبرم...

دلنوشته های لیدی رها...
ما را در سایت دلنوشته های لیدی رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ladyrahaf بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 21 آذر 1395 ساعت: 8:14