46

ساخت وبلاگ

به خاطر یه بگومگوی کوچولو حس میکنم همه چی بهم ریخته... دلم تنگ میشه برا اوایل زندگیمون این روزها چیزهای منفی بیشتر به چشمم میاد... شب قبل خواب بغلش کردم... بهم نمیچسبه زیاد... میگم بغل بهت میچسبه؟  میگه اره... از ده تا چند تا؟ میگه بیست تا... به تو چی؟ میگم به من نهُ تا... چرا؟؟؟ چون حس میکنم یه جوری شدی... میگه نه من عادیم... میگم چیزهای کوچولو زیادی تو زندگیمون هست که تو دوست نداری؟ میگه تا حدی... خیلی زیاد نیست تو زندگی همه هست... 

با خودم فکر می کنم همین چیزهای کوچولو که همش به خاطرش دارم حرص میخورم یادم میفته باید رو خودم کار کنم زوم میکنم رو خوبی هاش که مهربون، همه جور راه میاد، برا زندگیمون همه کاری میکنه، خیلی کم نه میگه بهم و..... حالم خوب میشه با آرامش میخوابم... 

دلنوشته های لیدی رها...
ما را در سایت دلنوشته های لیدی رها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ladyrahaf بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 20:44